بیست

نوشته های ایمان زندیه

بیست

نوشته های ایمان زندیه

چه غریب

چه غریب ماندی ای دل

نه غمی نه غمگساری


نه به انتظار یاری

نه ز یار انتظاری


غم اگر به کوه گویی

بگریزد و بریزد


که دگر بدین گرانی

نتوان کشید باری


سحرم کشیده خنجر

که چرا شبت نکشده است


تو بکش تو بکش


که تا نیفتد

دگرم به شب گذاری


نه چنان شکست پشتم

که دوباره سر برآرم


منم آن درخت پیری

که نداشت برگ و باری




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد